کودکان تنها گروهی هستند که بخش عمدهای از وقت خود را به بازی میگذارنند. هر کودکی چه در بازیهای گروهی و چه فردی، نقش اصلی و محوری ایفا میکند. در واقع بازی تابع روش برنده- برنده است و هدف آن در خودش مستقر است. به نظر پیاژه کسی که بازی میکند، در پی نتیجۀ فعالیتش نیست. میان «بازیهای عالی» که علم و هنر را در بر میگیرد و «بازیهای معمولی» که همانا بازی به معنای اخص کلمه است، تفاوت تنها در یکی از دو قطب رفتار است؛ در یک قطب فعالیتهایی قرار میگیرند که به معنای واقعی، خود انگیختهاند، زیرا نظاتی در کار نیست و در قطب دیگر فعالیتهایی که با واقعیت منطبقاند و نظارت وجود دارد. به این ترتیب بازی فرصتهای متعددی برای کودک فراهم میکند تا نقشهای بزرگسالی را تمرین کند و یاد بگیرد چگونه نظام «شناختی و عاطفی» خود را جذب کند. افلاطون نیز در «جمهوری» در تأیید کارایی و اهمّیّت بازی میگوید: «برای آموزش کودکان، زور به کار نبر، بگذار برای آنان آموختن به شکل بازی درآید. بدین سان، تواناییهایشان را بسی بهتر خواهی شناخت». در گذشته نیز بسیاری از آموزهها در قالب بازی به نسلهای بعدی انتقال داده میشد، به طوری که گاهی بازیها نوعی آیین و شعائر قومی یا مذهبی به شمار میرفتند که هدفشان آموختن مهارتها، آداب و هنجارهای اخلاقی بود. بنابراین شاید بتوان برخی مفاهیم و پرسشهای فلسفی را نیز در قالب بازی به کودکان ارائه کرد.
